چند روز دیگه اولین سالگرد عروسی ما(آقا و خانم حق جو)ست. این روزها یادآور یکی از شیرین ترین روزهای زندگی مشترک ماست. گفتیم به همین مناسبت و سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و فاطمه زهرا (س) بعضی خاطرات اون روزها رو با هم مرور کنیم:
1- پرده اول:یه شب که هزار شب نمی شه!
این جمله ایه که فکر کنم بیشتر برای شب عروسی کاربرد داشته و داره و باب توجیهی شده برای خیلی ها که هر کار غلطی که دلشون خواست رو با این یه جمله توجیه کنند. میگن مگه میشه عروسی بدون ارکستر و ... باشه؟! میگی بابا گناهه، میگن بی خیال! یه شب که هزار شب نمی شه! میری پیرایشگاه (همون سلمونی خودمون!) می گه ریشا رو هم بزنم؟ برا شب عروسی شیک تره ها! میگی حرامه! میگن گیر نده! یه شب که هزار شب نمی شه! نمی دونم این جمله ی شیطانی از کجا اومده؟! تو دین ما که اتفاقا برعکسه! اتفاقا یه شبایی از هزار شب که هیچ، از هزار ماه هم مهمتره! (لیله القدرِ خیرٌ من الفِ شهر-شب قدر بهتر از هزار ماه است) تازه بعضی شب ها ارزشش از هزاران سال هم بیشتره، مثلا شب عاشورای «حر ریاحی»... . ما که اکثر شب و روزای زندگیمون به هیچ هم نمی ارزه، هیچ وقت که ما در کانون توجه نیستیم، حالا یه شب که قراره همه به ما نگاه کنند، هر کاری بکنیم از هزار شب معمولی عمرمون مهمتره، پس این یه شبییه که هزار شب می شه! اگر کسی تو این شب به خاطر ما گناهی مرتکب بشه، گناه ما از اون کمتر نیست، حالا بیایید حساب کنیم چند نفر تو این شب چه گناهایی مرتکب می شن و به حساب صاحب مجلس هم بنویسم! تازه از همه اینها بدتر بنای کجیه که گذاشته می شه! هیچ چیز بدتر از این نیست که گناهی سبک شمرده بشه و ما با این کارهامون گناه رو عادی کردیم و... . می دونم! بعضی ها الان که این مطلب رو می خونن می گن ببین چه زندگی کوفتیه اینمثلا حزب اللهیا برا خودشون درست کردن! شب عروسیشون هم همش باید بترسن که وای نکنه گناه بکن که خدا نچزوندشون! پس چی میشه شیرینی این شب؟! حواسشون به اون روی سکه نیست! ثانیا(!) کی گفته که فقط با گناه میشه لذت برد؟ کی گفته نمی شه یه مجلس شاد داشت و گناه هم نکرد؟ (حالا اگه بعضی ها عادت کردند لذت هاشون تو گناه باشه، ما رو سنَنَ؟!) و مهمتر اینکه اولا (!) چه لذتی بالاتر از رضایت الهی؟ وقتی بدانی کارهایت را با خدا هماهنگ کرده ای و نه با خلق خدا (آن هم از نوع معصیت کارش) آن چنان لذتی می بری که نگو و نپرس! (دهنتون آب افتاد، نه؟!)
2-پرده دوم:باغ معنوی!
اما یه حرکتی که ما برا عروسیم زدیم و به نظر جفتمون زیباترین لحظات اون شب به یاد ماندنی شد، این بود که قبل از اینکه بریم تالار رفتیم مسجد محل و نماز اول وقتمون (البته تقریبا اول وقت!) رو اونجا خوندیم. از قبل قرار داشتیم که برای نماز جماعت برسیم مسجد ولی امان از ترافیک تهران! فاصله بین آتلیه و مسجد خیلی وقت گرفت. با این حال چون شب جمعه بود، بعضی از مردم هنوز تو مسجد برا دعا کمیل مونده بودند. تو خانوم ها برعکس آقایون خبر داشتن که ما داریم میاییم، وقتی ماشین عروس رو کنار مسجد نگه داشتیم (مسجد امام علی (ع)- پونک، کنار مجتمع تجاری بوستان) خانوم ها اومدند استقبالمون و عروس رو با شور خاصی با خودشون بردند. خیلی خیلی جالب بود. از قصد مسجد کنار بوستان را انتخاب کردیم تا عده بیشتری ببینند و فرهنگ سازیمان عمیقتر شود! داماد بیچاره (یعنی چاکرتان، حقیر!) هم رفت قسمت آقایان و نمازش رو خوند، خیلی عادی! فقط بعضی ها احتمالا تو دلشون می گفتن چرا این یارو این جوری تیپ زده اومده مسجد؟!! من تا عروس خانوم که تو قسمت خواهران مسجد دوره اش کرده بودند بیاد بیرون، داشتم کنار آبنمای مسجد قدم می زدم و فیلم بردارمان فیلم می گرفت و در همین حین از من خواست که حالم رو توصیف کنم... از حرفای خودم که بگذریم یه حرف فیلم بردار خیلی به دلم نشست، گفت که «معمولا عروس و داماد ها قبل از تالار میرن باغ، اما به نظر من شما اومدین باغ معنوی»... القصه! خلاصه خیلی خیلی خوش گذشت، خانوم ها هم عروس را تا دم ماشین با نقل و کف و صوت و صلوات همراهی کردند و ما هم رفتیم به تالار! (پیشنهاد می کنم شما هم برا عروسیتون امتحان کنید ، فقط سعی کنین یه کم زودتر از ما به مسجد برسین!!)
3- پرده سوم: طولانی ترین عروس کشان تاریخ!!
یه قسمت جالب دیگه عروسی ما عروس کشونش بود، از شمال غرب تهران تا پردیسان قم، تقریبا 180 کیلومتر!! فکر کنم یه رکورد تاریخی محسوب می شه! (فقط قبلش یادمون رفت با بر و بچز گینس یه هماهنگی بکنیم!) خیلی جالب بود از تهران تا قم بوق زدیم! خیلی از ماشینایی هم که تو راه ما رو میدیدن برا ماشین عروس بوق میزدن. عروس خانوم ما که از بس دسته گلشو بیرون ماشین تکون داد وقتی رسیدیم، از دسته گل مانده بود یه تعداد ساقه گل! خلاصه کلی حال داد. اول که از تهران می رفتیم، کلی از فامیلها دنبالمون بودن، اما هی تو راه ریزش کردن. تو اتوبان هم یه تعدادی ماشین همراهمون بودن و بوق می زدن و هی ریزش کردن! رسیدیم قم هم یه تعداد دیگه ریزش کردن! رسیدیم پردیسان شده بودیم 6 تا ماشین!یاد حضرت مسلم افتادم و کوفه!!!
4- پرده چهارم:از سوناتا تا سمند!
اولش قرار بود سوناتای یه بنده خدایی رو بگیریم برا عروس کشون، اما بعدش دیدیم این خودش یه غلط بزرگه! چرا آدم پز بی علت بده؟! تازه اینم خودش یه فرهنگ سازی غلطه؛ اگه ما سوناتا برداریم برا عروسی، حتما بعدی ما می خواد بی ام وه برداره و بعدی هم بنز الگانس! سمند باجناقمون خیلی هم خوشگل شده بود، همه می گفتند. غذامون هم سلف سرویس و از این جور چیزا نبود! (البته تالار ما اصلا تو منوش سلف سرویس نداشت، پس این دیگه پز دادن نداشت! ولی اگه داشت هم عمرا می گرفتیم...)